سردار شهید محمد بروجردی، در سال ۱۳۳۳ در یکی از بخش های شهرستان بروجرد دیده به جهان گشود. شش ساله بود که پدرش را از دست داد و گرد یتیمی بر چهره اش نشست. مهاجرت وی به یکی از محله های جنوبی تهران، آغاز دوران سخت کودکی اش به شمار می رفت تاروحش با حوادث تلخ روزگار صیقل خورده و بر پهنه دل های دوستانش، درخشیدنی از مِهر آغاز کند. از هفت سالگی در دو سنگر تلاش برای کسب معاش و کوشش برای کسب علم ودانش به زیبایی درخشید و شاگرد اول هر دو کلاس شد.
کمیته حفاظت
با اوج گیری روند انقلاب اسلامی در دوازدهم بهمن ۱۳۵۷ و هم زمان با ورود پیروزمندانه حضرت امام رحمه الله به ایران، به امر شهید بهشتی و با نظارت شهید حاج مهدی عراقی، مسؤولیت تشکیل و سرپرستی حفاظت از رهبر کبیر انقلاب به شهید بروجردی محول شد. این مسئولیت در حالی به ایشان و گروهش محول گردید که سازمان منافقین خلق، از پاریس پیشنهاد حفاظت از امام را به خاطر بهره برداری های تبلیغاتی و سیاسی داده بودند، اما شهید بروجردی با دادن طرحی دقیق و مسلح کردن حدود چهار هزار نفر، موفق شد نظر مثبت اعضای شورای انقلاب را جلب کند. بدین ترتیب، آن ها با موفقیت تمام، در مسیر فرودگاه تا بهشت زهرا و از آن جا تا مدرسه رفاه، با وجود سیل جمعیت و وجود عناصر ناپاک باقی مانده از رژیم منفور پهلوی، از امام محافظت کردند. پس از آن هم شهید بروجردی، دست به کار تشکیل و سازمان دهی یگان حفاظت از محل سکونت امام در تهران گردید.
مسیح کردستان
با آغاز غائله کردستان، شهید محمد بروجردی، خدمت به مردم محروم این استان را بر عافیت نشینی ترجیح داد. او به سرعت راهی کوه های سرد و سر به فلک کشیده کردستان گردید و در جاده های پر پیچ و خم و در کمرکش کوه های آن، به قدری تلاش و مبارزه کرد و به قدری از جان مایه گذاشت که به بالاترین مقام دست یافت. این مقام، نه فرماندهی سپاه غرب و نه جانشینی قرارگاه حمزه سیدالشهدا و نه پایه گذاری تیپ شهدا بود؛ بلکه والاترین مقام را مردم مظلوم و زجر کشیده دیار کردستان به او دادند و آن، لقب «مسیح کردستان» برای شهید بروجردی بود.
وصیت نامه
شهید بروجردی در بخشی از وصیت نامه خویش آورده است: «بسمه تعالی. پس از حمد خدا و طلب استغفار از او ـ که برگشت همه به سوی اوست ـ و درود بر محمد و آل محمد صلی الله علیه و آله و درود بر امام امت و همه شهیدان در طول تاریخ، از همه برادرانی که در طول عمرم با آن ها تماس داشته ام، طلب آمرزش می کنم. هر کس این وصیت نامه را می خواند، برایم طلب آمرزش کند؛ زیرا که من از این دنیا با کوله باری خالی می روم. والسلام. محمد بروجردی»
روایتی از تشییع پیکر شهید بروجردی
دکتر صلاحی درباره نحوه آگاه شدن از شهادت شهید بروجردی میگوید: یک روز در حال تماشای اخبار بودم که ناگهان تلویزیون اخبارش را قطع کرد و گفت مسیح کردستان به شهادت رسید. این خبر در باور نمیگنجید. از روزی که شهید محمد بروجردی به همراه شهید اصغر جوانی در بیمارستان عباسی میاندوآب به عیادت من آمده بود، زمان زیادی نمیگذشت. سخنش در ذهنم حک شده بود که به من گفت «نورانی شدی.» بیاختیار اشک از چشمانم جاری شد. هم به شهادت او غبطه خوردم و هم به خاطر اینکه چنان فرمانده لایقی را از دست داده بودیم، حسرت میخوردم.
علت شهادتش این بود که یک روز برای دیدن ساختمانی جهت مقر تیپ یگان ویژهی شهدا، که بعدا لشکر ویژهی شهدا شد و شهید کاوه فرماندهی آن لشکر را به عهده گرفت، از ارومیه حرکت کرده بود. متأسفانه در میانهی راه ماشین حامل وی در اطراف مهاباد روی مین رفته و منفجر شده بود. مراسم تشییع پیکر مطهر این شهید والامقام در تهران برگزار شد. از آنجایی که آن زمان در تهران به سر میبردم، توفیق یافتم در این مراسم شرکت کنم. او یک پسر چهار، پنج ساله به نام حسین و یک دختر دو ساله به نام سمیه داشت. آن روز در بهشت زهرا حسین را در آغوش گرفتم و پشت سر پیکر مطهر شهید حرکت کردم. حسین اکنون بزرگ شده، ازدواج کرده و پسرش را به نیت شهید بروجردی، محمد نام گذاری کرده است.
منبع: خاطرات دکتر محمود صلاحی، مرکز اسناد انقلاب اسلامی
انتهای پیام/