شهید محمد شهرابی فردی بصیر بود

محمدحسین مجاهدی از دوستان شهید محمد شهرابی گفت: شهید شهرابی بصیرت چگونه زندگی کردن، چگونه خوردن، ارتباط با دوستان، جنگیدن، شهید شدن، درس خواندن و یادداشت کردن درس‌ها را بلد بود. تمام مراحل زندگی را با بصیرت کافی انجام می‌داد.

خبرنگار پایگاه خبری تحلیلی «ندای تفرش»؛ گفتگویی تفصیلی با محمدحسین مجاهدی از دوستان شهید محمد شهرابی داشته است که شما در ادامه می‌توانید این مصاحبه را به صورت کامل مطالعه بفرمایید.

سلام و وقت به‌خیر ممنون از وقتی که برای ما گذاشتید، ممکنه خودتان را برای ما معرفی بفرمایید و از نحوه آشنایی‌ خود با شهید شهرابی بفرمایید؟

اجازه بدهید، قبل از اینکه خودم را معرفی کنم و یا درباره شهید گرانقدر شهید محمد شهرابی صحبتی داشته باشم، اشاره کنم  به روایتی از امام صادق(علیه السّلام) که فرمودند: «مَن فَتَحَ الله عَینَ قَلبِهِ وَ بَصیرَهَ عَینهِ بِالاعتِبارِ فَقَد أعطاهُ مَنزِلَهً رفیعَهً وَ زُلفَهً عظیمَهً؛ کسی که خداوند متعال چشم دل و دیده ی بصیرتش را برای عبرت گیری باز نموده در واقع مقامی والا و مرتبتی بزرگ به او عنایت کرده است.» (بحارالانوار، ج ۶۸، ص ۳۲۶)

ما در زندگی‌های اجتماعی و شخصی خودمان به بصیرت نیاز داریم، تا در انتخاب مسیر به گمراهی نرویم بصیرت هم در یک مقوله تنها کافی نیست بصیرت در همه‌ی ابعاد زندگی باید وجود داشته باشه تا خروجی کار، یک خروجی مورد قبول دین و مکتب ما باشد ولذا من از این لحظه به بعد درباره بصیرتی که در خانواده شهید شهرابی وجود داشت صحبت می‌کنم، که به واسطه این بصیرت خداوند به آنها توفیقات روز افزونی عطا نمود.

یعنی اگر از این خانواده دو شهید تقدیم به انقلاب می‌شود و هر دو هم طلبه بودند شهید محمد شهرابی و شهید احمد شهرابی که اخوی ایشان بودند؛ اینان در یک خانواده‌ی بصیر به دنیا آمده بودنند و پدر ایشان معروف به آقا شیخ علی شهرابی، در روستای شهراب کشاورز بود اما کشاورز با بصیرت، آن موقع که پدر ایشان زنده بود کل شهراب ایشان را به عنوان معلم قرآن خودشان می‌دانستند.

یعنی پدر شهید شهرابی معروف به آقا شیخ علی شهرابی می‌گفتند؛ لذا ما از زمانی که با فرزند ایشان آشنا شدیم(شهید محمد شهرابی) و در حوزه صاحب‌الامر آشتیان باهم درس‌ها را شروع کرده بودیم و رفت و آمد خانوادگی به خانه‌ی آنان داشتیم پدر شان را می‌دیدیم که چقدر نسبت به قرآن بصیر بودند، تمام قرآن را آیه به آیه با معنا و با بصیرت کافی نگاه می‌کرد  و همیشه هم وقتی صحبت می‌کرد به مردم شهراب با بصیرت حرف می‌زدند، حتماً این پدر می‌تواند بچه‌های بصیری تربیت کند.

خانواده‌ی این شهید اولین رساله‌ی عملیه‌ای امام خمینی(ره) را از قبل انقلاب داشتند، که مسأله شرعی را مطابق آن عمل می‌کردند و به دیگران هم سفارش می‌نمودند.

یعنی این خانواده از قبل انقلاب، انقلابی بودند نه بعدش، خوب این موضوع به بصیرت نیاز دارد اگر کسی انقلابی بود یا انقلابی شد حفظ کردن این انقلابی بودنش بصیرت نیاز دارد.

امکان داره در ابتدای امر خیلی‌ها به انقلاب گرویده بشوند اما به مرور و گذشت زمان بصیرت خود را از دست بدهند که در صدر اسلام وقتی ما نگاه می‌کنیم می‌بینیم وقتی پیامبر اسلام مبعوث به رسالت شدند و مردم را به دین مبین اسلام دعوت نمودند، لبیک گویان به رسول الله کم نبودند و روز به روز به این جمعیت افزوده می‌شد اما در پایان کار دیدیم که  بعضی از فرماندهان رده بالای لشکر رسول الله منحرف شدند.

و لذا خانواده شهید شهرابی هم انقلابی بودند و هم انقلابی ماندند، و همه این‌ها به برکت پدر با بصیرتشان بود.

آقای مجاهدی خودتان را برای ما معرفی نکردید ؟؟

من محمدحسین مجاهدی از روستای سقرجوق آشتیان در نزدیکی گرکان هستم. سال۱۳۵۳_۱۳۵۴ ما با شهید محمد شهرابی و دیگر دوستانی مثل شیخ غلام علی رضوانی و شیخ علی امرآبادی و آقای محمدتقی رستمیان وآقای زین‌العابدین مسمایی آشتیانی که همگی در حال حاضر از روحانیون فعال و موفق و طراز انقلابی هستند و از اولین طلبه‌های حوزه آشتیان بودیم.

من یکی از آن طلبه‌هایی هستم که از ابتدای طلبگی آقای شهرابی و در زمان جنگ هم مخصوصاً عملیات آزادسازی خرمشهر با ایشان همراه بودم.

لطفا از فعالیت‌های تبلیغی خود قبل از انقلاب بفرمائید؟

بعد از سال۱۳۵۳ تا ۱۳۵۷، که اول پیروزی انقلاب بود، ما از طلبه‌های، مبلغ غیر رسمی منطقه بودیم، کل منطقه آشتیان، تفرش و فراهان تقسیم شدیم، اطلاعیه‌های امام، پیام‌های انقلاب قبل از سال ۵۶،۵۷ را پخش می‌کردیم.

در آن دوران یعنی قبل سال ۱۳۵۷، یکی از همراهان ما ایوب شریفی داخل میدان اشتیان به شهادت رسید.

آن روز که در حسینیه‌ی آشتیان  جلسه‌ای داشتیم در خصوص آگاه سازی مردم، مأموران رژیم طاغوت حسینیه ما را محاصره کردند و ما هم آنجا بودیم، سخنران جلسه آقای سید مجیدی نامی بود که در حوزه صاحب‌الامر آشتیان عمامه سیاهش را با سفید عوض کردیم و از این کار هدف داشتیم؛ می‌خواستیم ایشان را با این ترفند نجات بدهیم.

ایشان منبر که رفتند حسینیه تقریبا محاصره بود، از مسجد که بیرون آمدیم، من پابه‌پای آقای مجیدی همراه‌شان بودم البته دوتا بچه کوچکشان را هم آورده بود، ما از مسجد بیرون آمدیم و دیدیم مامورها ایستادند چه وحشتی داشتند ما هم وحشت داشتیم، اما آنها وحشتشان بیشتر از ما بود چون روز روشن جرات نکردند با ما درگیر شوند و لذا ما با آقای مجیدی داخل حوزه رفتیم، حوزه دو الی سه در داشت، یک در از سمت کوچه یک در از طرف خیابان یک در هم از طرف رودخانه؛ ما لباس‌های ایشان را مجدداً عوض کردیم گفتیم آقا دیگه رضایت بده عمامه هم نداشته باشید، من ایشان را با دو تا بچه‌اش از کف رودخانه فراری دادم بعد یکی از خانم‌ها مامورها را دیده و گزارش داده بود.

شهید شهرابی با دوستانش در مسجد بودند یعنی تقسیم کار کرده بودیم، گفتیم همه نرویم در حوزه تعدادی بیرون بمانیم، تعدادی برو یم به سمت بازار که ذهنشان را پراکنده کنیم چون شناخته شده بودیم، شهر کوچک بود و طلبه‌ها را می‌شناختند ما هم مامورها را می‌شناختیم.

شهید با آقای رضوانی رفتند طرف بازار و من هم آمدم آقای مجیدی را در خانه یکی از افراد با بصیر شهر آشتیان لباس کاملاً مبدل پوشاندیم و گفتیم اقا بچه‌ها بمانند، با یک موتور حرکتش دادیم، موتوری خورد زمین و دست اقا شکست.

فردای آن روز ما آمدیم بچه‌های ایشان را با یه وسیله‌ای بیاریم تا قم تا وسط‌های راه پیاده آوردم؛ وسط راه یه قاسم نامی بود که کامیون داشت و قاری قرآن بود من را با دو بچه دید گفت کجا داری می‌روی؟ گفتم: دارم میرم طرف قم، فهمید فرار می‌کنم ولی ما را تا قم رساند…

اما وقتی برگشتیم آشتیان دیدیم که آقای ایوب شریفی را در میدان آشتیان شهید کردند و آقای شهرابی و آقای رضوانی را دستگیر کردند و به تفرش برده‌اند و مدتی دستگیر بودند تا آیت الله دانش ورود کرد و گفت این ها باید آزاد شوند.

لذا شهید شهرابی از قبل انقلاب فعال سیاسی بود.

شهید شهرابی از قبل انقلاب تا لحظه شهادتش با بصیرت، انقلاب را دنبال می‌کرد و در تمام صحنه‌های نبرد حضور داشت.

چرا شما شهید شهرابی را بصیر معرفی فرمودید؟

 شهید محمد شهرابی و اخوی ایشان شهید احمد شهرابی دو فرزند از روستای شهراب به مقام شهادت نائل می شوند، همان طور که عرض کردم بصیرت از خانواده شروع شد. خانواده‌ بصیر بودند که فرزندان را به این سمت هدایت کردند.

چنانچه امام علی (علیه السلام) فرمودند: «اِنَّمـَا الْبـَصـیـرُ مـَنْ سـَمـِعَ فـَتـَفـَکَّرَ وَ نـَظـَرَ فـَاءَبـْصـَرَ وَانْتَفَعَ بِالْعِبَرِ، ثُمَّ سَلَکَ جَدَداً واضِحاً؛ انـسـان بـا بـصـیـرت کـسى است که بشنود و خوب بیندیشد و بنگرد و ببیند و از تجارب دنیا بهره گیرد، سپس در راه روشن حرکت کند.» (نهج البلاغه ، خ ۱۵۲، ص ۴۷۳ ـ ۴۷۴)

شهید شهرابی بصیرت چگونه زندگی کردن، چگونه خوردن، ارتباط با دوستان، جنگیدن، شهید شدن، درس خواندن و یادداشت کردن درس‌ها را بلد بود. تمام مراحل زندگی را با بصیرت کافی انجام می‌داد.

شهید محمد شهرابی

لطفا از خاطرات خودتان با شهید تعریف کنید؟

شهید به دلیل شیمیایی شدن، ضربه درسی فراوانی خورده بود، ولی درس را رها نکرد و ادامه می‌داد و اگر این اتفاق برای ایشان نمی‌افتاد، یکی از مراجع تقلید اسلام می‌شدند، بله واقعاً  اینقدر توانمند بودند.

اما یک مشکل داشتند، زبان ایشان می‌گرفت ایشان وقتی استاد درس می‌گفت دلش می‌خواست حرف استاد را  نقد کند، البته گاهی هم به هر سختی بود نقد می‌کرد.

بعضی مواقع استاد می‌گفت این بماند فردا به شما می‌گویم… یعنی اینقدر نقدش درست و وارد بود. چون زبانش می‌گرفت مقداری سختش بود نقدش را مطرح کند، به من می‌گفت آقای مجاهدی این را به استاد بگو ….من می‌گفتم محمد من درس استاد را نفهمیدم چه برسه به اشکالش می‌گفت نه شما بگو ..می‌گفتم، آبرویم میرود نمی‌گویم ….. ولی ایشان با شجاعت تمام مسئله را مطرح می‌کردند.

نکته دیگری بگویم شهید اخلاص عجیبی داشت یعنی در اخلاصش، اصلاً ما مانده بودیم چون لکنت زبان داشت مبلغ دین هم بود، وقتی بالای منبر می‌رفتند و حرف می‌زدند بعضی وقت‌ها زبان نمی‌چرخید یا در قرائت نمازشان مجبور می‌شدند کلمه‌ای را دو سه بار تکرار کنند.

ایشان یکبار برای تبلیغ به روستای عزیزآباد فراهان، در ماه رمضان اعزام شدند، در نماز و تلاوت سوره «قل هو الله احد» کلمه «قُل» را ۳بار گفته بود، جوان‌ها خندشان گرفته بود و نصف جمعیت خندشان گرفته بود از مسجد بیرون زده بودند، البته شهید متوجه شد و یک روز بالای منبر رسما اعلام کرد، نماز من از نظر شرعی اشکال ندارد، شنیدیم بعضی از دوستان خندشان گرفته، خنده‌های آنها مشکل ندارد، فقط نمازشان را باطل کردند.

یعنی می‌خواهم بگویم کار تبلیغ و کار دین هدفش را بخاطر بعضی از مشکلات تعطیل نمی‌کرد محکم می‌ایستاد.

یک روز گفت: می‌خواهم زحمتت را بیشتر کنم بیشتر دنبالم بیایید، با ماشین برویم. گفتم: چطور؟ گفت: داروهایی که می‌خورم،  تمام سلول‌های بدنم را از بین برده (راست می‌گفت، به خاطر مریضی تمام این عضلاتش آب شده بود جسم لاغر و قلمی، سرش بزرگ شده بود بچه ها تو کوچه می‌دیدند فرار می‌کردند) می‌گفت: من وقتی تو کوچه می‌روم می‌فهمم که بچه ها از من می‌ترسند و فرار می‌کنند و لذا  نمی‌خواهم بچه‌ها از من بترسند، لطفا بیا من را با ماشین ببر که بچه‌های کوچه نترسند.

هیچ گاه به من نمی‌گفتند، باید بیایی فقط یه دفعه گفت باید بیایی آنهم اینگونه «لطفاً  اگر برایت ممکن است بیا که آن هم نماز جماعت آخرشان بود.»

تقریباً اواخر مریضی بود به من گفت: تا اذان مغرب امشب خودت را برسان خونه ما (نیم ساعت مانده بود به اذان مغرب) اگر راه دارد حتماً خودت را برسان، کار خیلی ضروری است، گفتم: چشم.

رفتم منزل ایشان، گفت حدود یک ماه نتوانستم به نماز جماعت برسم اینقدر دلم برای نماز جماعت تنگ شده، می‌خواهم  امروز جلو من بایستی من هم اقتدا کنم که ثواب نماز جماعت را ببریم.

اما روی پا نمی‌توانم بایستم شما تکبیر را که گفتید حمد و سوره را بخوان به رکوع که رفتید طول بدهید، می‌خواهم از ثواب رکوع بهره ببرم.

ما یک نماز جماعت به این شکل با شهید خواندیم و بعد از آن ایشان به بیمارستان ساسان تهران رفت و تمام کرد.

شیمیایی شدن آسایش شهید را به هم ریخته بود اما آرامش ایشان را بهم نریخته بود «أَیَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّهُ ارْجِعِی إِلى رَبِّکِ راضِیَهً مَرْضِیَّهً فَادْخُلِی فِی عِبادِی وَ ادْخُلِی»

چرا؟ برای اینکه ایشان به زر، زیور و زینت دنیوی اعتنا نمی‌کرد یه طلبه باید مسیر خودش را انتخاب بکند و در مسیر استقامت داشته باشد.

لطفا یک خاطره هم از مادر شهید بفرمائید؟    

 حدود چهار پنج سال پیش یک روز به دیدار مادر شهید رفتم، درب خانه را زدم می‌دانستم مادر تنها هستند، از پشت در گفتند: کیه….

نگفتم که هستم، اسمم را نگفتم. گفتم: منم مادر

گفت: آقای مجاهدی صدای شما را که می‌شنوم صدای محمدم رو می‌شنوم در را باز کردند تعارف کردند، من گفتم نه ممنون من فقط آمدم احوالتون را بپرسم…

گفت: آقای مجاهدی من تنها نیستم، دختر خواهرم پیش من نشسته چایی هم آماده کردیم؛ یعنی ایشان آنقدر مسائل شرعی در ذهنشان ملکه شده بود که با دقت پیش‌بینی می‌کنند که محمدحسین مجاهدی، دوست فرزندش چرا داخل منزل نمی‌شود.

انتهای خبر/

ارسال نظر

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

یک × دو =